ماهی گاه خام شده و به ساحل آمده و کرمکی معلق را در آب می بیند و با چه ولع و حرص و شتابی به سمت آن هجوم می آورد و دهان را گشوده تا آن را طعمۀ خود سازد غافل از آنکه در دل این کرم، قلابی تمیز جای گرفته که جانش را خواهد گرفت، چون همینکه نیش قلاب را می چشد شست صیاد خبردار شده و او را بالا می کشد و همینکه از دریا بی اختیار بیرون می زند به تب و تاب افتاده و چه لرزه ای به اندامش افکنده می شود و تازه می فهمد که چه داده و چه برداشته است. آری، دریا را با همه عظمت و وسعت داد و کرمکی کوچک برداشت! و سزای او جیزی جز در دل آتش نشستن و کباب شدن نخواهد بود. و خدا همان دریاست. اما بیاییم ما آن ماهی نباشیم و این دریای بی انتها و بیکرانه را به هوای چیزهای ناچیز نبازیم وگرنه دل آتش نشیمنگاه ما خواهد بود.
« آب حیات با خداست و دیگران جز آتش چیزی با خود ندارند. »
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین